سه شنبه 24 اردیبهشت 1387

قانون اساسی يک قرارداد فسخ شده است! گفتگوی شهرگان با محمد ملکی

خسرو شميرانی
shemiranie@yahoo.com
نامۀ سرگشادۀ دکتر محمد ملکی، اولين رئيس دانشگاه بعد از انقلاب، که رو به علی خامنه ای، رهبر، نوشته شده بود، در روز های گذشته منتشر شد. در اين نامه از جمله آمده است:
"جناب آقای سيدعلی خامنه‌ای؛ بالاخره بايد به اين سئوال پاسخ داده شود که نظام ما يک نظام اسلامی هست يا نه؟ ‏(....) اگر هست پاسخ دهيد، در برابر اين همه فقر (....) ، فساد بی‌حد، اعتياد، ‏خرافات، تن‌فروشی دختران، خيابان‌گردی بچه‌ها، کارتن‌خوابی، چپاول و دزدی و رشوه‌خواری، ثروتهای کلانِ ‏بادآورده، اختلافِ وحشتناکِ طبقاتی که آمار آنها از سوی مقاماتِ حکومتی منتشر می‌گردد چه کسی مسئول است؟ ‏چرا دولت‌های مورد حمايتِ شما به جای شعارهای توخالی و مردم‌فريب و نخ‌نما شده، حقايق را نمی‌گويند؟ چه ‏شد آن آزادی و برابری و عزت و نيک فرجامی که قرار بود نظامِ اسلامی منادی آن باشد؟ کجاست آن دانشگاههای ‏اسلامی که می‌خواستيد الگويی باشد برای دانشگاههای ممالک اسلامی؟ چرا اين همه دشمنی با دانشجويان و ‏دانشگاهيان؟ پس از آن همه ستم و کشتار دانشجويان و استادان در دهه شصت چگونه است که هنوز بسياری از ‏زندانيهای سياسی ـ عقيدتی را دانشجويان تشکيل می‌دهند؟ اصولاً دانشگاه را برای چه می‌خواهيد وقتی می‌شود با ‏نيايش، باران از آسمان نازل کرد، وقتی می‌توان با صلوات، مشکلات را حل کرد، ‏وقتی رئيس‌جمهور مملکت می‌گويد، يک خواهر و برادر جوان در آشپزخانه منزلشان با کماجدان و کفگير و ملاقه ‏انرژی اتمی توليد کرده‌اند، ديگر دانش و دانشگاه را برای چه می‌خواهيد؟"
دکتر محمد ملکی، پس از برکناری از رياست دانشگاه تهران، سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ را در زندان به سر برد. او خود گفته است که در اثر آزار و اذيت های وارده بر او، در شرائط دشوار سلامتی به سر می برد. علاوه بر آثار ناشی از دوران زندان، دکتر ملکی دچار سرطان و آريتمی است. او هم اکنون محکوم به ۷ سال زندان است. در اين رابطه می گويد: "اين شمشير داموکلس همواره بر فراز سر ما آويزان است."
نامۀ سرگشاده دکتر ملکی سبب گفت وگوی شهرگان با اين استاد دانشگاه شد. او در اين گفت وگو به انگيزه و دلائل خود برای نوشتن اين نامه می پردازد.
خ .ش


آقای دکتر ملکی چه چيزی سبب شد اين نامۀ سرگشاده را بنويسيد. انگيزه نوشتن آن در اين مقطع زمانی چه بود؟
اين روزها ۲۸ مين سالروز به اصطلاح انقلاب فرهنگی، يا در اصطلاح خودم کودتای فرهنگی است. من به اين مناسبت نامه را نوشتم. دليل اين است که اين اواخر آقايان نوک تيز حمله را متوجه دانشجويان کرده اند. می گويند دانشجو رفيق بازی می کند، شهوترانی می کند. آنها را می گيرند و زندان می کنند و هزار جور فشار به آنها می آورند. دانشگاه و دانشجو دوباره بيش از پيش مظلوم واقع شده اند.
هرکس عقده ای ويا مساله ای دارد، آن را سر دانشجويان خالی می کند. همه کاسه کوزه ها بر سر دانشگاه و دانشجويان می شکنند. من پنجاه سال است که با دانشگاهيان سروکار دارم. اين ها فرزندان من هستند. در عين حال شاهد سکوتی آزاردهنده هستم. پس تصميم به نوشتن اين نامه گرفتم.

چرا آقای خامنه ای را به عنوان مخاطب نامه برگزيديد؟
آقای خامنه ای يکی از عواملی بود که در انقلاب فرهنگی دخالت داشت. می خواستم در اين نامه به برخی از مشکلات و مسائل امروز جامعه اشاره کنم، پس بهترين انتخاب ايشان بود. اين امکان وجود دارد که فردا اين آقايان بگويند که خبر نداشتند، يا بگويند که کسی به آنها چيزی نگفت. من وظيفه خود می دانم که بگويم تا به سهم خودم گفته باشم. از پيش از انقلاب با آقای خامنه ای کار کرده ام. ما همديگر را می شناسيم. به روحيات هم آشنا هستيم. من می گويم. حال ممکن است شما خوشت بيايد يا ممکن است بدت بيايد. ممکن است هر اقدامی را در مورد من انجام بدهی. من با پذيرش هزينۀ اين کار، نامه را نوشته ام و بعضی تذکرات را داده ام.

آيا فکر می کنيد آقای خامنه ای از وضعيت جاری اطلاع ندارد؟
خير. اينطور فکر نمی کنم. بايد خيلی ساده انديش باشيم که فکر کنيم ايشان از وضع فعلی و آنچه در مملکت ميگذرد بی اطلاع است. من می دانم که ايشان اطلاع دارد و همه کارها به دستور و هدايت ايشان است. اما من فکر می کنم گاهی بايد يک مسائلی را تذکر داد. همانطور که من در نامه ام نوشته ام، ايشان خود پيش از انقلاب می گفت، هدف عاشورا و امام حسين اين بوده که به حکومت ها تذکر بدهند و انحرافات آنها را نمايان کنند. پيش از انقلاب، زمانی که در کنار آقای خامنه ای با رژيم گذشته مبارزه می کرديم، در بحث های خود با ايشان و با ديگر روحانيون هميشه بر همين نکته تاکيد می شد. پس من هم محض تذکر نوشتم و برخی نکات را نيز يادآوری کردم.

*آقای خامنه ای من می گويم. حال ممکن است شما خوشت بيايد يا ممکن است بدت بيايد. ممکن است هر اقدامی را در مورد من انجام بدهی. من با پذيرش هزينه، اين نامه را نوشته ام.
* اصلاح طلبان تلاش کردند تا از شکم اين رژيم، آزادی را بيرون بکشند. تجربه نشان داد که اين کار عملی نيست. به هر حال امروز سکوت کرده اند و جرات کار را ندارند.
* ساده انديش نيستم. می دانم که ايشان [آقای خامنه ای] اطلاع دارد و همه کارها به دستور و هدايت ايشان است

آيا فکر می کنيد آن بالا گوش شنوايی برای تذکرات شما وجود دارد؟ من فقط از بيت رهبری صحبت نمی کنم از سطوح بالای هرم قدرت می گويم.
اين برای من يک وظيفه و رسالت است. اينکه تاثير دارد يا ندارد، امر ديگری است. ببينيد، خداوند به پيامبر می گويد، تو فقط تذکر بده. بطوريکه آمده است: بر رسول چيزی نيست جز اينکه ابلاغ بکند، پيام ما را
من هم فکر کردم وظيفه دارم بگويم. اگر چه می دانم تاثيری نخواهد داشت. اصلا نمی دانم آيا اطرافيان، آنچه را من گفته ام به گوش ايشان می رسانند يا نه.

بخش بزرگی از دستگاه حکومتی بويژه بيت رهبری، دولت و مجلس و شورای نگهبان از اساس منکر وجود مشکلات در ابعادی هستند که شما تصوير کرده ايد. آيا فکر می کنيد سياستمداران مدعی تغيير طلبی که به نام اصلاح طلب مشهور شده اند عمق فاجعه ای را که شما تصوير کرده ايد، متوجه شده اند؟
به عقيده من هر کس که در ايران زندگی بکند. هر کس که با مردم و در ميان توده ها باشد می فهمد که چه می گذرد و به قول شما عمق فاجعه را درک می کند. متاسفانه اينها که اسم خود را روشنفکر، يا روشنفکر دينی گذاشته اند، مدتی تلاش کردند، تا از شکم اين رژيم، آزادی را بيرون بکشند. تجربه ۷-۸ سال گذشته نشان داد که اين کار عملی نيست. به هر حال آنها امروز سکوت کرده اند و جرات کار را ندارند. و اگر تک و توک هم مثل آقای اعلمی حرف هايی می زنند. با مشکلات زيادی روبرو هستند. داستان آقای پورموذن را می شناسيم. آمد مصاحبه ای کرد و چند مساله معمولی را طرح کرد اما بلافاصله متهم شد که جاسوس است و از اين حرف ها.
آن گروهی که مورد اشاره شما است که ظاهرا ادعا می کند با اينها نيست، اساسا جرات و جسارت بيان حرف های خود را ندارند. به هر حال برای افرادی مثل من، و با سن و سال من رنج آور است، که چرا اينها سکوت کرده و بی تفاوت هستند.
ما از ده – پانزده سال پيش در حال تکرار اين نکته مهم هستيم که در شرائط قدرت مطلقه، نمی توان [از بالا] اصلاحات کرد. نمی توان به آزادی و دمکراسی رسيد. يعنی می گفتيم آنچه را که آقای خاتمی در صدد انجام آن است، عملی نيست، چون ساختار اجازه نمی دهد.
اما اخيرا زمزمه هايی شروع شده که نشان می دهد برخی آقايان بالاخره به آن رسيده اند. نمی دانم مطلب اخير آقای سعيد حجاريان را خوانده ايد يا نه. او گفته است: به اين نتيجه رسيده ايم که از طريق پارلمانتاريسم نمی توان اصلاح کرد و مسائل را حل کرد. گفته است که بايد از طريق ديگری عمل کرد. البته نگفته از چه طريقی، شايد جرات نکرده آن را بگويد. به هر صورت می خواهم بگويم که حتی تيپ هايی مثل آقای حجاريان هم به اين نتيجه رسيده اند که منطق قبلی آنها مبنی بر اينکه آهسته آهسته به مجلس بروند، نفوذ کنند و به مرور دمکراسی را بدست بياورند به درد نمی خورد.
من اميدوارم اين رخدادهای فاجعه باری که شاهد آن هستيم اينها را هم تکان بدهد و به اين نتيجه برسند که بايد کاری اساسی کرد. بارها هم تاکيد کرده ام کار اساسی مورد نظر من، ربطی به جنگ و خشونت ندارد. همراه با دانشجويان پيشنهاد خود را مبنی بر يک همه پرسی طرح کرديم. آقای اميرانتظام نيز همين راه را پيشنهاد کرده بود.
آقای محمد خاتمی که اگر بخواهد، می تواند رهبر بلامنازع اصلاح طلبان باشد، در باره انتخابات اخير گفت که مجلس برآمده از آن يک مجلس انتقادی خواهد بود. او از حضور نيروهای مستقل در ان ابراز خشنودی کرد. به اين ترتيب چرا انتخابات راه حل نباشد؟ به هر حال دير يا زود، انتقاد تاثير می گذارد و عمل به دنبال دارد. اينطور نيست.
در دوره اول انتخابات اخير، در تهران، سياسی ترين شهر ايران، بيست و چند درصد و در دوره دوم ۱۲ درصد شرکت کردند. اين نشانه قهر مردم است. آيا اين انتخابات به تغيير می انجامد؟ مشکلات چنان کمر مردم را خم کرده که ديگر در انتخابات بی اثری مثل اين شرکت نمی کنند. اينها می گويند که مردم رژيم را دوست دارند و گله ای از اوضاع ندارند. ما می گوييم، اگر اينطور است، بياييد يک همه پرسی آزاد بگذاريد و رای تاييد مردم را بگيريد و دهان افرادی چون من را هم ببنديد.

طرح رفراندوم چيز جديدی نيست. آقای اميرانتظام سال ها پيش آن را مطرح کرد. شما همراه با تعدادی ديگر از اساتيد و دانشجويان دو سال و نيم پيش آن را دوباره زنده کرديد. اگر رفراندوم راهکار خوبی بود احتمالا همه گير می شد، چنين نيست؟
اگر خاطرتان باشد، وقتی ما رفراندوم را مطرح کرديم هزاران افترا به ما زده شد. وابسته به انگليس و غيره. از اينکه بگذريم، ايده رفراندوم سبب شد تا صدها مقاله و بحث و برخورد در اين رابطه صورت بگيرد. اين امر نمايانگر کيفيت جديدی بود چنين چيزی تا آنزمان سابقه نداشت. در مخالفت و موافقت با آن طرح نوشته شد. همين آقای حجاريان ما را مسخره کرد. اما حالا پس از گذشت يکی دو سال حودش به اين نتيجه رسيده که راه پارلمانتاريسم به نتيجه نمی رسد. راه ديگر چيست؟ طبيعتا جنگ و خشونت نيست. تنها راهکار روش مسالمت آميز و قانونی است. قانون اساسی رفراندوم را پيشنهاد می کند.
در داخل با ما چنين برخورد کردند و البته در خارج هم اينکه چه کسی جلوتر باشد مانع از آن شد که اين کار پيش برود. به هر حال من راهی مسالمت آميزتر، مردمی تر و آزديخواهانه تر از همه پرسی نمی شناسم.
من سعی کردم درنامه ای که به خامنه ای نوشتم هم مشکل را بيان کنم و هم راه حل نشان دهم. به هر حال به قول شاعر: // من آنچه شرط بلاغ است با تو می گويم /// تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال// نمی دانم آيا بگذارند اين نامه به دست او برسد يا نه. و اگر برسد آيا با توجه به اينکه من از لحاظ سنی هم از او بزرگتر هستم و در گذشته همراه با او مبارزه کرده ام، آيا پند می گيرد يا ملال.

* اگر می گوييد مردم رژيم را دوست دارند، بياييد يک همه پرسی آزاد بگذاريد و رای تاييد مردم را بگيريد و دهان افرادی چون من را هم ببنديد.
* آقای حجاريان ما را مسخره می کرد. حالا خودش به اين نتيجه رسيده که پارلمانتاريسم به نتيجه نمی‌رسد. شايد جرات نکرده بگويد راه حل چيست.

بر پايه قانون اساسی از شرائط رهبری اين است که آگاه به زمان و مدير و مدبر باشد. حال اگر تصوير ارائه شده در نامه شما را بپذيريم نتيجه اين می شود که آقای خامنه ای يا آگاه نيست و يا مديريت ندارد که پس از دو دهه رهبری ايشان، چنين وضع فاجعه باری پيش امده است. آيا طبق قانون اساسی جاری، ايشان شرائط رهبری را از دست نداده است؟
ببينيد اين صحبت هايی که ما می کنيم ممکن است درست باشد اما اين آقايان قبول ندارند. اينها معتقدند ايشان، آگاه است و مدير است و مدبر است و غيره. اما نکته مهم اين است که قانون اساسی يک قرارداد ميان حکومت گران و حکومت شوندگان است. طبيعت هر قراردادی چنين است که وقتی يک طرف آن را زير پا گذاشت ديگر برای طرف مقابل هم از اعتبار ساقط می شود. ما از اوائل اين رژيم مرتب شاهد نقض اين قرارداد بوده ايم. پس اين قرار داد برای طرف ديگر هم ديگر بی اعتبار است.
از سوی ديگر، اين چيزی است که باعث نگرانی می شود يعنی اين آقايان برای خاطر خودشان هم که شده بايد به فکر باشند. آخر اتفاقی که نبايد بيافتد خواهد افتاد و وقتی که بهمن راه افتاد ديگر برای جبران مافات دير خواهد بود.

آيا نگران نيستيد که ابراز اين نظرات برای خودتان نتايج نا مطلوبی داشته باشد؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

ديگر چه مشکلی قرار است برای من پيش بيايد. همين الان که با شما صحبت می کنم محکوم به هفت سال زندان هستم. شمشير داموکلس هم هميشه بالای سرم است. من سرطان دارم. آريتمی دارم. اجازه نمی دهند حتی برای معالجه به خارج از کشور بروم. ديگر از اين بالاتر چيست؟ جان مرا می گيرند؟ خوب بگيرند. جان من چه ارزشی دارد؟ جان انسانهايی را گرفتند که من به اندازه يک موی آنها هم نيستم.

آقای دکتر محمد ملکی از شما سپاسگزاريم

اين گفت و گوی تلفنی در تاريخ ۱۹ ارديبهشت ۱۳۸۷ – ۸ می ۲۰۰۸ انجام شده است.
لينک اين گفت وگو در شهرگان:
http://www.shahrgon.com/fa/index.php?news=1396

دنبالک:

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'قانون اساسی يک قرارداد فسخ شده است! گفتگوی شهرگان با محمد ملکی' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016